وقتی که بدنیا سلام گفتی
هنوز سه هفته به بدنیا آومدنت مونده بود ولی انگار تو برای آومدن خیلی عجله داشتی شایدم اشتیاق وصف ناپذیر منو و بابا رو حس کرده بودی شايدم دلت برامون می سوخت وقتی بال بال زدن منو و بابا رو میدیدی آخه تو وروجک خیلی منو و بابا رو توی اون هشت ماه و چند روز اذیت کردی و بارها ترسوندی برای همین حق داشتيم که آرزو کنیم این روزها زودتر بگذره به هر حال روز ١١/٧/٩٠وقتی که حركتات تو شکمم کم شد نگران شدیم وبا بابایی پیش دکتر رفتیم اونموقع بود که دکتره کفت بله، آقا پسرتون خسته شده و میخواد زودتر از موعد تشریف بیارن و......
و اینگونه پویان تمام عشق من و بابا ساعت ١٢:٤٥نیمه شب ١٢/٧/٩٠ در بیمارستان لاله بدنیا آومد.
وتو به بدنيا سلام گفتي و با مهرباني نه با گريه
جنس : پسر
وزن : ٥٧٠kg/٢
قد : c ٤٨
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی