جیگر بابا
بابائی دیروز با مامانت بردمتون بروجرد خونه بابا بزرگ موقعه برگشتن باهام حرف زدی هی او او کردی توماشین میفتاد به یادم اشک تو چشمام جمع میشد .به خونه هم که رسیدم گهوارت وسط خونه بود .نمیتونستم دیگه تحمل کنم زنگ زدم مامانت گفت خوابی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی